دفتر چهارم از كتاب مثنوى
شخصى به وقت استنجا مي گفت اللهم ارحنى رائحة الجنه به جاى آنك اللهم اجعلنى من التوابين واجعلنى من المتطهرين كى ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق مي گفت عزيزى بشنيد و اين را طاقت نداشت
پس چو صيادان بياوردند دام گفت اه من فوت كردم فرصه را ناگهان رفت او وليكن چونك رفت بر گذشته حسرت آوردن خطاست بر گذشته حسرت آوردن خطاست نيم عاقل را از آن شد تلخ كام چون نگشتم همره آن رهنما مي ببايستم شدن در پى بتفت باز نايد رفته ياد آن هباست باز نايد رفته ياد آن هباست