قصه ى آن مرغ گرفته كى وصيت كرد كى بر گذشته پشيمانى مخور تدارك وقت انديش و روزگار مبر در پشيماني - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

قصه ى آن مرغ گرفته كى وصيت كرد كى بر گذشته پشيمانى مخور تدارك وقت انديش و روزگار مبر در پشيماني





  • آن يكى مرغى گرفت از مكر و دام
    به تو بسى گاوان و ميشان خورده اى
    تو نگشتى سير زانها در زمن
    هل مرا تا كه سه پندت بر دهم
    اول آن پند هم در دست تو
    وآن سوم پند دهم من بر درخت
    آنچ بر دستست اينست آن سخن
    بر كفش چون گفت اول پند زفت
    گفت ديگر بر گذشته غم مخور
    بعد از آن گفتش كه در جسمم كتيم
    دولت تو بخت فرزندان تو
    فوت كردى در كه روزي ات نبود
    آنچنان كه وقت زادن حامله
    مرغ گفتش نى نصيحت كردمت
    چون گذشت و رفت غم چون مي خورى
    وان دوم پندت بگفتم كز ضلال
    من نيم خود سه درمسنگ اى اسد
    خواجه باز آمد به خود گفتا كه هين
    گفت آرى خوش عمل كردى بدان
    پند گفتن با جهول خوابناك
    پند گفتن با جهول خوابناك




  • مرغ او را گفت اى خواجه ى همام
    تو بسى اشتر به قربان كرده اى
    هم نگردى سير از اجزاى من
    تا بدانى زيركم يا ابلهم
    ثانيش بر بام كهگل بست تو
    كه ازين سه پند گردى نيكبخت
    كه محالى را ز كس باور مكن
    گشت آزاد و بر آن ديوار رفت
    چون ز تو بگذشت زان حسرت مبر
    ده درمسنگست يك در يتيم
    بود آن گوهر به حق جان تو
    كه نباشد مثل آن در در وجود
    ناله دارد خواجه شد در غلغله
    كه مبادا بر گذشته ى دى غمت
    يا نكردى فهم پندم يا كرى
    هيچ تو باور مكن قول محال
    ده درمسنگ اندرونم چون بود
    باز گو آن پند خوب سيومين
    تا بگويم پند ثالث رايگان
    تخت افكندن بود در شوره خاك
    تخت افكندن بود در شوره خاك



/ 1765