دفتر چهارم از كتاب مثنوى
بيان آنك تن خاكى آدمى هم چون آهن نيكو جوهر قابل آينه شدن است تا درو هم در دنيا بهشت و دوزخ و قيامت و غير آن معاينه بنمايد نه بر طريق خيال
پس چو آهن گرچه تيره هيكلى تا دلت آيينه گردد پر صور آهن ار چه تيره و بي نور بود صيقلى ديد آهن و خوش كرد رو گر تن خاكى غليظ و تيره است تا درو اشكال غيبى رو دهد صيقل عقلت بدان دادست حق صيقلى را بسته اى اى بي نماز گر هوا را بند بنهاده شود آهنى كه آيينه غيبى بدى تيره كردى زنگ دادى در نهاد تاكنون كردى چنين اكنون مكن بر مشوران تا شود اين آب صاف زانك مردم هست هم چون آب جو قعر جو پر گوهرست و پر ز در جان مردم هست مانند هوا مانع آيد او ز ديد آفتاب با كمال تيرگى حق واقعات با كمال تيرگى حق واقعات صيقلى كن صيقلى كن صيقلى اندرو هر سو مليحى سيمبر صيقلى آن تيرگى از وى زدود تا كه صورتها توان ديد اندرو صيقلش كن زانك صيقل گيره است ژس حورى و ملك در وى جهد كه بدو روشن شود دل را ورق وآن هوا را كرده اى دو دست باز صيقلى را دست بگشاده شود جمله صورتها درو مرسل شدى اين بود يسعون فى الارض الفساد تيره كردى آب را افزون مكن واندرو بين ماه و اختر در طواف چون شود تيره نبينى قعر او هين مكن تيره كه هست او صاف حر چون بگرد آميخت شد پرده ى سما چونك گردش رفت شد صافى و ناب مي نمودت تا روى راه نجات مي نمودت تا روى راه نجات