دفتر چهارم از كتاب مثنوى
تفسير كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف
خانه بر كن كز عقيق اين يمن گنج زير خانه است و چاره نيست كه هزاران خانه از يك نقد گنج عاقبت اين خانه خود ويران شود ليك آن تو نباشد زانك روح چون نكرد آن كار مزدش هست لا دست خايى بعد از آن تو كاى دريغ من نكردم آنچ گفتند از بهى خانه ى اجرت گرفتى و كرى اين كرى را مدت او تا اجل پاره دوزى مي كنى اندر دكان هست اين دكان كرايى زود باش تا كه تيشه ناگهان بر كان نهى پاره دوزى چيست خورد آب و نان هر زمان مي درد اين دلق تنت اى ز نسل پادشاه كاميار پاره اى بر كن ازين قعر دكان پيش از آن كين مهلت خانه ى كرى پس ترا بيرون كند صاحب دكان تو ز حسرت گاه بر سر مي زنى تو ز حسرت گاه بر سر مي زنى صد هزاران خانه شايد ساختن از خرابى خانه منديش و مه ايست توان عمارت كرد بي تكليف و رنج گنج از زيرش يقين عريان شود مزد ويران كردنستش آن فتوح لييس للانسان الا ما سعى اين چنين ماهى بد اندر زير ميغ گنج رفت و خانه و دستم تهى نيست ملك تو به بيعى يا شرى تا درين مدت كنى در وى عمل زير اين دكان تو مدفون دو كان تيشه بستان و تكش را مي تراش از دكان و پاره دوزى وا رهى مي زنى اين پاره بر دلق گران پاره بر وى مي زنى زين خوردنت با خود آ زين پاره دوزى ننگ دار تا برآرد سر به پيش تو دو كان آخر آيد تو نخورده زو برى وين دكان را بر كند از روى كان گاه ريش خام خود بر مي كنى گاه ريش خام خود بر مي كنى