دفتر چهارم از كتاب مثنوى
غره شدن آدمى به ذكاوت و تصويرات طبع خويشتن و طلب ناكردن علم غيب كى علم انبياست
ديدم اندر خانه من نقش و نگار بودم از گنج نهانى بي خبر آه گر داد تبر را دادمى چشم را بر نقش مي انداختم پس نكو گفت آن حكيم كاميار در الهي نامه بس اندرز كرد بس كن اى موسى بگو وعده ى سوم گفت موسى آن سوم ملك دوتو بيشتر زان ملك كه اكنون داشتى آنك در جنگت چنان ملكى دهد آن كرم كه اندر جفا آنهات داد گفت اى موسى چهارم چيست زود گفت چارم آنك مانى تو جوان رنگ و بو در پيش ما بس كاسدست افتخار از رنگ و بو و از مكان افتخار از رنگ و بو و از مكان بودم اندر عشق خانه بي قرار ورنه دستنبوى من بودى تبر اين زمان غم را تبرا دادمى هم چو طفلان عشقها مي باختم كه تو طفلى خانه پر نقش و نگار كه بر آر دودمان خويش گرد كه دل من ز اضطرابش گشت گم دو جهانى خالص از خصم و عدو كان بد اندر جنگ و اين در آشتى بنگر اندر صلح خوانت چون نهد در وفا بنگر چه باشد افتقاد بازگو صبرم شد و حرصم فزود موى هم چون قير و رخ چون ارغوان ليك تو پستى سخن كرديم پست هست شادى و فريب كودكان هست شادى و فريب كودكان