دفتر چهارم از كتاب مثنوى
قوله عليه السلام من بشرنى بخروج صفر بشرته بالجنة
احمد آخر زمان را انتقال چون خبر يابد دلش زين وقت نقل چون صفر آيد شود شاد از صفر هر شبى تا روز زين شوق هدى گفت هر كس كه مرا مژده دهد كه صفر بگذشت و شد ماه ربيع گفت ژاشه صفر بگذشت و رفت ديگرى آمد كه بگذشت آن صفر پس رجال از نقل عالم شادمان چونك آب خوش نديد آن مرغ كور هم چنين موسى كرامت مي شمرد گفت احسنت و نكو گفت وليك گفت احسنت و نكو گفت وليك در ربيع اول آيد بى جدال عاشق آن وقت گردد او به عقل كه پس اين ماه مي سازم سفر اى رفيق راه اعلى مي زدى چون صفر پاى از جهان بيرون نهد مژده ور باشم مر او را و شفيع گفت كه جنت ترا اى شير زفت گفت ژاشه ببرد از مژده بر وز بقااش شادمان اين كودكان پيش او كوثر نيامد آب شور كه نگردد صاف اقبال تو درد تا كنم من مشورت با يار نيك تا كنم من مشورت با يار نيك