دفتر چهارم از كتاب مثنوى
قصه ى باز پادشاه و كمپير زن
باز جانم باز صد صورت تند صالح از يك دم كه آرد با شكوه دل همى گويد خموش و هوش دار غيرتش را هست صد حلم نهان نخوت شاهى گرفتش جاى پند كه كنم بار راى هامان مشورت مصطفى را راي زن صديق رب عرق جنسيت چنانش جذب كرد جنس سوى جنس صد پره پرد جنس سوى جنس صد پره پرد زخم بر ناقه نه بر صالح زند صد چنان ناقه بزايد متن كوه ورنه درانيد غيرت پود و تار ورنه سوزيدى به يك دم صد جهان تا دل خود را ز بند پند كند كوست پشت ملك و قطب مقدرت راي زن بوجهل را شد بولهب كان نصيحتها به پيشش گشت سرد بر خيالش بندها را بر درد بر خيالش بندها را بر درد