دفتر اول از كتاب مثنوى
جمع شدن نخچيران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را
جمع گشتند آن زمان جمله وحوش حلقه كردند او چو شمعى در ميان تو فرشته ى آسمانى يا پرى هرچه هستى جان ما قربان تست راند حق اين آب را در جوى تو باز گو تا چون سگاليدى به مكر بازگو تا قصه درمانها شود بازگو كز ظلم آن استم نما گفت تاييد خدا بد اى مهان قوتم بخشيد و دل را نور داد از بر حق مي رسد تفضيلها حق بدور نوبت اين تاييد را حق بدور نوبت اين تاييد را شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش سجده آوردند و گفتندش كه هان نى تو عزرائيل شيران نرى دست بردى دست و بازويت درست آفرين بر دست و بر بازوى تو آن عوان را چون بماليدى به مكر بازگو تا مرهم جانها شود صد هزاران زخم دارد جان ما ورنه خرگوشى كى باشد در جهان نور دل مر دست و پا را زور داد باز هم از حق رسد تبديلها مي نمايد اهل ظن و ديد را مي نمايد اهل ظن و ديد را