دفتر چهارم از كتاب مثنوى
مشورت كردن فرعون با وزيرش هامان در ايمان آوردن به موسى عليه السلام
گفت با هامان چون تنهااش بديد بانگها زد گريه ها كرد آن لعين كه چگونه گفت اندر روى شاه جمله عالم را مسخر كرده تو از مشارق وز مغارب بي لجاج پادشاهان لب همى مالند شاد اسپ ياغى چون ببيند اسپ ما تاكنون معبود و مسجود جهان در هزار آتش شدن زين خوشترست نه بكش اول مرا اى شاه چين خسروا اول مرا گردن بزن خود نبودست و مبادا اين چنين بندگان مان خواجه تاش ما شوند چشم روشن دشمنان و دوست كور چشم روشن دشمنان و دوست كور جست هامان و گريبان را دريد كوفت دستار و كله را بر زمين اين چنين گستاخ آن حرف تباه كار را با بخت چون زر كرده تو سوى تو آرند سلطانان خراج بر ستانه ى خاك تو اين كيقباد رو بگرداند گريزد بى عصا بوده اى گردى كمينه ى بندگان كه خداوندى شود بنده پرست تا نبيند چشم من بر شاه اين تا نبيند اين مذلت چشم من كه زمين گردون شود گردون زمين بي دلان مان دلخراش ما شوند گشت ما را پس گلستان قعر گور گشت ما را پس گلستان قعر گور