دفتر چهارم از كتاب مثنوى
در بيان آنك شناساى قدرت حق نپرسد كى بهشت و دوزخ كجاست
هر كجا خدا دوزخ كند هم ز دندانت برآيد دردها يا كند آب دهانت را عسل از بن دندان بروياند شكر پس به دندان بي گناهان را مگز نيل را بر قبطيان حق خون كند تا بدانى پيش حق تمييز هست نيل تمييز از خدا آموختست لطف او عاقل كند مر نيل را در جمادات از كرم عقل آفريد در جماد از لطف عقلى شد پديد عقل چون باران به امر آنجا بريخت ابر و خورشيد و مه و نجم بلند هر يكى نايد مگر در وقت خويش چون نكردى فهم اين را ز انبيا تا جمادات دگر را بى لباس طاعت سنگ و عصا ظاهر شود كه ز يزدان آگهيم و طايعيم هم چو آب نيل دانى وقت غرق چون زمين دانيش دانا وقت خسف چون زمين دانيش دانا وقت خسف اوج را بر مرغ دام و فخ كند تا بگويى دوزخست و اژدها كه بگويى كه بهشتست و حلل تا بدانى قوت حكم قدر فكر كن از ضربت نامحترز سبطيان را از بلا محصون كند در ميان هوشيار راه و مست كه گشاد آن را و اين را سخت بست قهر او ابله كند قابيل را عقل از عاقل به قهر خود بريد وز نكال از عاقلان دانش رميد عقل اين سو خشم حق ديد و گريخت جمله بر ترتيب آيند و روند كه نه پس ماند ز هنگام و نه پيش دانش آوردند در سنگ و عصا چون عصا و سنگ دارى از قياس وز جمادات دگر مخبر شود ما همه نى اتفاقى ضايعيم كو ميان هر دو امت كرد فرق در حق قارون كه قهرش كرد و نسف در حق قارون كه قهرش كرد و نسف