دفتر چهارم از كتاب مثنوى
خشم كردن پادشاه بر نديم و شفاعت كردن شفيع آن مغضوب عليه را و از پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعت او قبول كردن و رنجيدن نديم از اين شفيع كى چرا شفاعت كردي
پادشاهى بر نديمى خشم كرد كرد شه شمشير بيرون از غلاف هيچ كس را زهره نه تا دم زند جز عمادالملك نامى در خواص بر جهيد و زود در سجده فتاد گفت اگر ديوست من بخشيدمش چونك آمد پاى تو اندر ميان صد هزاران خشم را توانم شكست لابه ات را هيچ نتوانم شكست گر زمين و آسمان بر هم زدى ور شدى ذره به ذره لابه گر بر تو مي ننهيم منت اى كريم اين نكردى تو كه من كردم يقين تو درين مستعملى نى عاملى ما رميت اذ رميت گشته اى لا شدى پهلوى الا خانه گير آنچ دادى تو نداى شاه داد وآن نديم رسته از زخم و بلا دوستى ببريد زان مخلص تمام زين شفيع خويشتن بيگانه شد زين شفيع خويشتن بيگانه شد خواست تا از وى برآرد دود و گرد تا زند بر وى جزاى آن خلاف يا شفيعى بر شفاعت بر تند در شفاعت مصطفي وارانه خاص در زمان شه تيغ قهر از كف نهاد ور بليسى كرد من پوشيدمش راضيم گر كرد مجرم صد زيان كه ترا آن فضل و آن مقدار هست زآنك لابه ى تو يقين لابه ى منست ز انتقام اين مرد بيرون نامدى او نبردى اين زمان از تيغ سر ليك شرح عزت تست اى نديم ايى صفاتت در صفات ما دفين زانك محمول منى نى حاملى خويشتن در موج چون كف هشته اى اين عجب كه هم اسيرى هم امير اوست بس الله اعلم بالرشاد زين شفيع آزرد و برگشت از ولا رو به حايط كرد تا نارد سلام زين تعجب خلق در افسانه شد زين تعجب خلق در افسانه شد