دفتر چهارم از كتاب مثنوى
مطالبه كردن موسى عليه السلام حضرت را كى خلقت خلقا اهلكتهم و جواب آمدن
گفت موسى اى خداوند حساب نر و ماده نقش كردى جان فزا گفت حق دانم كه اين پرسش ترا ورنه تاديب و عتابت كردمى ليك مي خواهى كه در افعال ما تا از آن واقف كنى مر عام را قاصدا سايل شدى در كاشفى زآنك نيم علم آمد اين سال هم سال از علم خيزد هم جواب هم ضلال از علم خيزد هم هدى ز آشنايى خيزد اين بغض و ولا مستفيد اعجمى شد آن كليم ما هم از وى اعجمى سازيم خويش خرفروشان خصم يكديگر شدند پس بفرمودش خدا اى ذولباب موسيا تخمى بكار اندر زمين چونك موسى كشت و شد كشتش تمام داس بگرفت و مر آن را مي بريد كه چرا كشتى كنى و پرورى گفت يا رب زان كنم ويران و پست گفت يا رب زان كنم ويران و پست نقش كردى باز چون كردى خراب وانگهان ويران كنى اين را چرا نيست از انكار و غفلت وز هوا بهر اين پرسش ترا آزردمى باز جويى حكمت و سر بقا پخته گردانى بدين هر خام را بر عوام ار چه كه تو زان واقفى هر برونى را نباشد آن مجال هم چنانك خار و گل از خاك و آب هم چنانك تلخ و شيرين از ندا وز غذاى خويش بود سقم و قوى تا عجميان را كند زين سر عليم پاسخش آريم چون بيگانه پيش تا كليد قفل آن عقد آمدند چون بپرسيدى بيا بشنو جواب تا تو خود هم وا دهى انصاف اين خوشه هااش يافت خوبى و نظام پس ندا از غيب در گوشش رسيد چون كمالى يافت آن را مي برى كه درينجا دانه هست و كاه هست كه درينجا دانه هست و كاه هست