دفتر چهارم از كتاب مثنوى
مثال ديگر هم درين معني
هست بازيهاى آن شير علم گر نبودى جنبش آن بادها زان شناسى باد را گر آن صباست اين بدن مانند آن شير علم فكر كان از مشرق آيد آن صباست مشرق اين باد فكرت ديگرست مه جمادست و بود شرقش جماد شرق خورشيدى كه شد باطن فروز زآنك چون مرده بود تن بي لهب ور نباشد آن چو اين باشد تمام هم چنانك چشم مي بيند به خواب نوم ما چون شد اخ الموت اى فلان ور بگويندت كه هست آن فرع اين مي بيند خواب جانت وصف حال در پى تعبير آن تو عمرها كه بگو آن خواب را تعبير چيست خواب عامست اين و خود خواب خواص پيل بايد تا چو خسپد او ستان خر نبيند هيچ هندستان به خواب جان هم چون پيل بايد نيك زفت جان هم چون پيل بايد نيك زفت مخبرى از بادهاى مكتتم شير مرده كى بجستى در هوا يا دبورست اين بيان آن خفاست فكر مي جنباند او را دم به دم وآنك از مغرب دبور با وباست مغرب اين باد فكرت زان سرست جان جان جان بود شرق فاد قشر و ژس آن بود خورشيد روز پيش او نه روز بنمايد نه شب بي شب و بى روز دارد انتظام بي مه و خورشيد ماه و آفتاب زين برادر آن برادر را بدان مشنو آن را اى مقلد بي يقين كه به بيدارى نبينى بيست سال مي دوى سوى شهان با دها فرع گفتن اين چنين سر را سگيست باشد اصل اجتبا و اختصاص خواب بيند خطه ى هندوستان خر ز هندستان نكردست اغتراب تا به خواب او هند داند رفت تفت تا به خواب او هند داند رفت تفت