دفتر چهارم از كتاب مثنوى
عروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف انقطاع نسل
پس عروسى خواست بايد بهر او گر رود سوى فنا اين باز باز صورت او باز گر زينجا رود بهر اين فرمود آن شاه نبيه بهر اين معنى همه خلق از شغف تا بماند آن معانى در جهان حق به حكمت حرصشان دادست جد من هم از بهر دوام نسل خويش دخترى خواهم ز نسل صالحى شاه خود اين صالحست آزاد اوست مر اسيران را لقب كردند شاه شد مفازه باديه ى خون خوار نام بر اسير شهوت و حرص و امل آن اسيران اجل را عام داد صدر خوانندش كه در صف نعال شاه چون با زاهدى خويشى گزيد شاه چون با زاهدى خويشى گزيد