دفتر چهارم از كتاب مثنوى
تفسير اين حديث كى ائنى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة
هم چو پيغامبر ز گفتن وز نثار ليك آن مستى شود توبه شكن حكمت اظهار تاريخ دراز راز پنهان با چنين طبل و علم رحمت بي حد روانه هر زمان جامه ى خفته خورد از جوى آب مي رود كه آنجاى بوى آب هست زانك آنجا گفت زينجا دور شد دوربينانند و بس خفته روان من نديدم تشنگى خواب آورد خود خرد آنست كو از حق چريد خود خرد آنست كو از حق چريد توبه آرم روز من هفتاد بار منسى است اين مستى تن جامه كن مستيى انداخت در داناى راز آب جوشان گشته از جف القلم خفته ايد از درك آن اى مردمان خفته اندر خواب جوياى سراب زين تفكر راه را بر خويش بست بر خيالى از حقى مهجور شد رحمتى آريدشان اى ره روان خواب آرد تشنگى بي خرد نه خرد كان را عطارد آوريد نه خرد كان را عطارد آوريد