قصه ى شكايت استر با شتر كى من بسيار در رو مي افتم در راه رفتن تو كم در روى مي آيى اين چراست و جواب گفتن شتر او را - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

قصه ى شكايت استر با شتر كى من بسيار در رو مي افتم در راه رفتن تو كم در روى مي آيى اين چراست و جواب گفتن شتر او را





  • اشترى را ديد روزى استرى
    گفت من بسيار مي افتم برو
    خاصه از بالاى كه تا زير كوه
    كم همي افتى تو در رو بهر چيست
    در سر آيم هر دم و زانو زنم
    كژ شود پالان و رختم بر سرم
    هم چو كم عقلى كه از عقل تباه
    مسخره ى ابليس گردد در زمن
    در سر آيد هر زمان چون اسپ لنگ
    مي خورد از غيب بر سر زخم او
    باز توبه مي كند با راى سست
    ضعف اندر ضعف و كبرش آنچنان
    اى شتر كه تو مثال ممنى
    تو چه دارى كه چنين بي آفتى
    گفت گر چه هر سعادت از خداست
    سر بلندم من دو چشم من بلند
    از سر كه من ببينم پاى كوه
    هم چنانك ديد آن صدر اجل
    آنچ خواهد بود بعد بيست سال
    حال خود تنها نديد آن متقى
    حال خود تنها نديد آن متقى




  • چونك با او جمع شد در آخرى
    در گريوه و راه و در بازار و كو
    در سر آيم هر زمانى از شكوه
    يا مگر خود جان پاكت دولتيست
    پوز و زانو زان خطا پر خون كنم
    وز مكارى هر زمان زخمى خورم
    بشكند توبه بهر دم در گناه
    از ضعيفى راى آن توبه شكن
    كه بود بارش گران و راه سنگ
    از شكست توبه آن ادبارخو
    ديو يك تف كرد و توبه ش را سكست
    كه به خوارى بنگرد در واصلان
    كم فتى در رو و كم بينى زنى
    بي عثارى و كم اندر رو فتى
    در ميان ما و تو بس فرقهاست
    بينش عالى امانست از گزند
    هر گو و هموار را من توه توه
    پيش كار خويش تا روز اجل
    داند اندر حال آن نيكو خصال
    بلك حال مغربى و مشرقى
    بلك حال مغربى و مشرقى



/ 1765