دفتر چهارم از كتاب مثنوى
تصديق كردن استر جوابهاى شتر را و اقرار كردن بفضل او بر خود و ازو استعانت خواستن و بدو پناه گرفتن به صدق و نواختن شتر او را و ره نمودن و يارى دادن پدرانه و شاهانه
گفت استر راست گفتى اى شتر ساعتى بگريست و در پايش فتاد چه زيان دارد گر از فرخندگى گفت چون اقرار كردى پيش من دادى انصاف و رهيدى از بلا خوى بد در ذات تو اصلى نبود آن بد عاريتى باشد كه او هم چو آدم زلتش عاريه بود چونك اصلى بود جرم آن بليس رو كه رستى از خود و از خوى بد رو كه اكنون دست در دولت زدى ادخلى تو فى عبادى يافتى در عبادش راه كردى خويش را اهدنا گفتى صراط مستقيم نار بودى نور گشتى اى عزيز اخترى بودى شدى تو آفتاب اى ضياء الحق حسام الدين بگير تا رهد آن شير از تغيير طعم متصل گردد بدان بحر الست منفذى يابد در آن بحر عسل منفذى يابد در آن بحر عسل اين بگفت و چشم كرد از اشك پر گفت اى بگزيده ى رب العباد در پذيرى تو مرا دربندگى رو كه رستى تو ز آفات زمن تو عدو بودى شدى ز اهل ولا كز بد اصلى نيايد جز جحود آرد اقرار و شود او توبه جو لاجرم اندر زمان توبه نمود ره نبودش جانب توبه ى نفيس واز زبانه ى نار و از دندان دد در فكندى خود به بخت سرمدى ادخلى فى جنتى در بافتى رفتى اندر خلد از راه خفا دست تو بگرفت و بردت تا نعيم غوره بودى گشتى انگور و مويز شاد باشد الله اعلم بالصواب شهد خويش اندر فكن در حوض شير يابد از بحر مزه تكثير طعم چونك شد دريا ز هر تغيير رست آفتى را نبود اندر وى عمل آفتى را نبود اندر وى عمل