دفتر چهارم از كتاب مثنوى
لابه كردن قبطى سبطى را كى يك سبو بنيت خويش از نيل پر كن و بر لب من نه تا بخورم به حق دوستى و برادرى كى سبو كى شما سبطيان بهر خود پر مي كنيد از نيل آب صاف است و سبوكى ما قبطيان پر مي كنيم خون صاف است
جسم خاكست و چو حق تابيش داد هين طلسمست اين و نقش مرده است مي نمايد او كه چشمى مي زند مي نمايد او كه چشمى مي زند در جهان گيرى چو مه شد اوستاد احمقان را چشمش از ره برده است ابلهان سازيده اند او را سند ابلهان سازيده اند او را سند