دفتر چهارم از كتاب مثنوى
اطوار و منازل خلقت آدمى از ابتدا
هر چه تو در خواب بينى نيك و بد آنچ كردى اندرين خواب جهان تا نپندارى كه اين بد كردنيست بلك اين خنده بود گريه و زفير گريه و درد و غم و زارى خود اى دريده پوستين يوسفان گشته گرگان يك به يك خوهاى تو خون نخسپد بعد مرگت در قصاص اين قصاص نقد حيلت سازيست زين لعب خواندست دنيا را خدا اين جزا تسكين جنگ و فتنه ايست اين جزا تسكين جنگ و فتنه ايست روز محشر يك به يك پيدا شود گرددت هنگام بيدارى عيان اندرين خواب و ترا تعبير نيست روز تعبير اى ستمگر بر اسير شادمانى دان به بيدارى خود گرگ بر خيزى ازين خواب گران مي درانند از غضب اعضاى تو تو مگو كه مردم و يابم خلاص پيش زخم آن قصاص اين بازيست كين جزا لعبست پيش آن جزا آن چو اخصا است و اين چون ختنه ايست آن چو اخصا است و اين چون ختنه ايست