مورى بر كاغذ مي رفت نبشتن قلم ديد قلم را ستودن گرفت مورى ديگر كى چشم تيزتر بود گفت ستايش انگشتان را كن كى آن هنر ازيشان مي بينم مورى دگر كى از هر دو چشم روشن تر بود گفت من بازو را ستايم كى انگشتان فرع بازواند الى آخره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

مورى بر كاغذ مي رفت نبشتن قلم ديد قلم را ستودن گرفت مورى ديگر كى چشم تيزتر بود گفت ستايش انگشتان را كن كى آن هنر ازيشان مي بينم مورى دگر كى از هر دو چشم روشن تر بود گفت من بازو را ستايم كى انگشتان فرع بازواند الى آخره





  • گر نبودى ژس جهل برف باف
    آتش از قهر خدا خود ذره ايست
    با چنين قهرى كه زفت و فايق است
    سبق بي چون و چگونه ى معنوى
    گر نديدى آن بود از فهم پست
    عيب بر خود نه نه بر آيات دين
    مرغ را جولانگه عالى هواست
    پس تو حيران باش بي لا و بلى
    چون ز فهم اين عجايب كودنى
    ور بگويى نى زند نى گردنت
    پس همين حيران و واله باش و بس
    چونك حيران گشتى و گيج و فنا
    زفت زفتست و چو لرزان مي شوى
    زانك شكل زفت بهر منكرست
    زانك شكل زفت بهر منكرست




  • سوختى از نار شوق آن كوه قاف
    بهر تهديد ليمان دره ايست
    برد لطفش بين كه بر وى سابق است
    سابق و مسبوق ديدى بي دوى
    كه عقول خلق زان كان يك جوست
    كى رسد بر چرخ دين مرغ گلين
    زانك نشو او ز شهوت وز هواست
    تا ز رحمت پيشت آيد محملى
    گر بلى گويى تكلف مي كنى
    قهر بر بندد بدان نى روزنت
    تا درآيد نصر حق از پيش و پس
    با زبان حال گفتى اهدنا
    مي شود آن زفت نرم و مستوى
    چونك عاجز آمدى لطف و برست
    چونك عاجز آمدى لطف و برست



/ 1765