دفتر چهارم از كتاب مثنوى
نمودن جبرئيل عليه السلام خود را به مصطفى صلي الله عليه و سلم به صورت خويش و از هفتصد پر او چون يك پر ظاهر شد افق را بگرفت و آفتاب محجوب شد با همه شعاعش
مصطفى مي گفت پيش جبرئيل مر مرا بنما تو محسوس آشكار گفت نتوانى و طاقت نبودت گفت بنما تا ببيند اين جسد آدمى را هست حس تن سقيم بر مثال سنگ و آهن اين تنه سنگ وآهن مولد ايجاد نار باز آتش دستكار وصف تن باز در تن شعله ابراهيم وار لاجرم گفت آن رسول ذو فنون ظاهر اين دو بسندانى زبون پس به صورت آدمى فرع جهان ظاهرش را پشه اى آرد به چرخ چونك كرد الحاح بنمود اندكى شهپرى بگرفته شرق و غرب را چون ز بيم و ترس بيهوشش بديد آن مهابت قسمت بيگانگان هست شاهان را زمان بر نشست دور باش و نيزه و شمشيرها بانگ چاوشان و آن چوگانها بانگ چاوشان و آن چوگانها كه چنانك صورت تست اى خليل تا ببينم مر ترا نظاره وار حس ضعيفست و تنك سخت آيدت تا چد حد حس نازكست و بي مدد ليك در باطن يكى خلقى عظيم ليك هست او در صفت آتش زنه زاد آتش بر دو والد قهربار هست قاهر بر تن او و شعله زن كه ازو مقهور گردد برج نار رمز نحن الاخرون السابقون در صفت از كان آهنها فزون وز صفت اصل جهان اين را بدان باطنش باشد محيط هفت چرخ هيبتى كه كه شود زومند كى از مهابت گشت بيهش مصطفى جبرئيل آمد در آغوشش كشيد وين تجمش دوستان را رايگان هول سرهنگان و صارمها به دست كه بلرزند از مهابت شيرها كه شود سست از نهيبش جانها كه شود سست از نهيبش جانها