سبب آنك فرجى را نام فرجى نهادند از اول - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

سبب آنك فرجى را نام فرجى نهادند از اول





  • جرعه حسنست اندر خاك گش
    جرعه خاك آميز چون مجنون كند
    هر كسى پيش كلوخى جامه چاك
    جرعه اى بر ماه و خورشيد و حمل
    جرعه گوييش اى عجب يا كيميا
    جد طلب آسيب او اى ذوفنون
    جرعه اى بر زر و بر لعل و درر
    جرعه اى بر روى خوبان لطاف
    چون همى مالى زبان را اندرين
    چونك وقت مرگ آن جرعه ى صفا
    آنچ مي ماند كنى دفنش تو زود
    جان چو بى اين جيفه بنمايد جمال
    مه چو بي اين ابر بنمايد ضيا
    حبذا آن مطبخ پر نوش و قند
    حبذا آن خرمن صحراى دين
    حبذا درياى عمر بي غمى
    جرعه اى چون ريخت ساقى الست
    جوش كرد آن خاك و ما زان جوششيم
    گر روا بد ناله كردم از عدم
    اين بيان بط حرص منثنيست
    اين بيان بط حرص منثنيست




  • كه به صد دل روز و شب مي بوسيش
    مر ترا تا صاف او خود چون كند
    كه آن كلوخ از حسن آمد جرعه ناك
    جرعه اى بر عرش و كرسى و زحل
    كه ز اسيبش بود چندين بها
    لا يمس ذاك الا المطهرون
    جرعه اى بر خمر و بر نقل و ثمر
    تا چگونه باشد آن راواق صاف
    چون شوى چون بينى آن را بى ز طين
    زين كلوخ تن به مردن شد جدا
    اين چنين زشتى بدان چون گشته بود
    من نتانم گفت لطف آن وصال
    شرح نتوان كرد زان كار و كيا
    كين سلاطين كاسه ليسان ويند
    كه بود هر خرمن آن را دانه چين
    كه بود زو هفت دريا شب نمى
    بر سر اين شوره خاك زيردست
    جرعه ى ديگر كه بس بي كوششيم
    ور نبود اين گفتنى نك تن زدم
    از خليل آموز كه آن بط كشتنيست
    از خليل آموز كه آن بط كشتنيست



/ 1765