در بيان آنك لطف حق را همه كس داند و قهر حق را همه كس داند و همه از قهر حق گريزانند و به لطف حق در آويزان اما حق تعالى قهرها را در لطف پنهان كرد و لطفها را در قهر پنهان كرد نعل بازگونه و تلبيس و مكرالله بود تا اهل تميز و ينظر به نور الله از حالي بينان و ظاهربينان جدا شوند كى ليبلوكم ايكم احسن عملا - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

در بيان آنك لطف حق را همه كس داند و قهر حق را همه كس داند و همه از قهر حق گريزانند و به لطف حق در آويزان اما حق تعالى قهرها را در لطف پنهان كرد و لطفها را در قهر پنهان كرد نعل بازگونه و تلبيس و مكرالله بود تا اهل تميز و ينظر به نور الله از حالي بينان و ظاهربينان جدا شوند كى ليبلوكم ايكم احسن عملا





  • تا همى سوزيد ز آتش بي امان
    بر من آرد رحم جاهل از خرى
    خاصه اين آتش كه جان آبهاست
    او ببينند نور و در نارى رود
    اين چنين لعب آمد از رب جليل
    آتشى را شكل آبى داده اند
    ساحرى صحن برنجى را به فن
    خانه را او پر ز كزدمها نمود
    چونك جادو مي نمايد صد چنين
    لاجرم از سحر يزدان قرن قرن
    ساحرانشان بنده بودند و غلام
    هين بخوان قرآن ببين سحر حلال
    من نيم فرعون كايم سوى نيل
    نيست آتش هست آن ماء معين
    پس نكو گفت آن رسول خوش جواز
    زانك عقلت جوهرست اين دو عرض
    تا جلا باشد مر آن آيينه را
    ليك گر آيينه از بن فاسدست
    وان گزين آيينه كه خوش مغرس است
    وان گزين آيينه كه خوش مغرس است




  • كورى چشم و دل نامحرمان
    من برو رحم آرم از بينش ورى
    كار پروانه به ژس كار ماست
    دل ببيند نار و در نورى شود
    تا ببينى كيست از آل خليل
    واندر آتش چشمه اى بگشاده اند
    صحن پر كرمى كند در انجمن
    از دم سحر و خود آن كزدم نبود
    چون بود دستان جادوآفرين
    اندر افتادند چون زن زير پهن
    اندر افتادند چون صعوه به دام
    سرنگونى مكرهاى كالجبال
    سوى آتش مي روم من چون خليل
    وآن دگر از مكر آب آتشين
    ذره اى عقلت به از صوم و نماز
    اين دو در تكميل آن شد مفترض
    كه صفا آيد ز طاعت سينه را
    صيقل او را دير باز آرد به دست
    اندكى صيقل گرى آن را بس است
    اندكى صيقل گرى آن را بس است



/ 1765