دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در صفت آن بي خودان كى از شر خود و هنر خود آمن شده اند كى فاني اند در بقاى حق هم چون ستارگان كى فاني اند روز در آفتاب و فانى را خوف آفت و خطر نباشد
هين مشو چون قند پيش طوطيان يا براى شادباشى در خطاب پس خضر كشتى براى اين شكست فقر فخرى بهر آن آمد سنى گنجها را در خرابى زان نهند پر نتانى كند رو خلوت گزين زآنك تو هم لقمه اى هم لقمه خوار زآنك تو هم لقمه اى هم لقمه خوار بلك زهرى شو شو آمن از زيان خويش چون مردار كن پى كلاب تا كه آن كشتى ز غاصب باز رست تا ز طماعان گريزم در غنى تا ز حرص اهل عمران وا رهند تا نگردى جمله خرج آن و اين آكل و ماكولى اى جان هوش دار آكل و ماكولى اى جان هوش دار