دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در بيان آنك ما سوى الله هر چيزى آكل و ماكولست هم چون آن مرغى كى قصد صيد ملخ مي كرد و به صيد ملخ مشغول مي بود و غافل بود از باز گرسنه كى از پس قفاى او قصد صيد او داشت اكنون اى آدمى صياد آكل از صياد و آكل خود آمن مباش اگر چه نمي بينيش به نظر چشم به نظر دليل و عبرتش مي بين تا چشم نيز باز شدن
آنك مي گفتى اگر حق هست كو آنك مي گفت اين بعيدست و عجيب چون فرار از دام واجب ديده است بر كنم من ميخ اين منحوس دام درخور عقل تو گفتم اين جواب بسكل اين حبلى كه حرص است و حسد بسكل اين حبلى كه حرص است و حسد در شكنجه او مقر مي شد كه هو اشك مي راند و همى گفت اى قريب دام تو خود بر پرت چفسيده است از پى كامى نباشم طلخ كام فهم كن وز جست و جو رو بر متاب ياد كن فى جيدها حبل مسد ياد كن فى جيدها حبل مسد