دفتر پنجم از كتاب مثنوى
مناجات
از جماد بي خبر سوى نما باز سوى عقل و تمييزات خوش تا لب بحر اين نشان پايهاست زانك منزلهاى خشكى ز احتياط باز منزلهاى دريا در وقوف نيست پيدا آن مراحل را سنام هست صد چندان ميان منزلين در فناها اين بقاها ديده اى هين بده اى زاغ اين جان باز باش تازه مي گير و كهن را مي سپار گر نباشى نخل وار ايثار كن كهنه و گنديده و پوسيده را آنك نو ديد او خريدار تو نيست هر كجا باشند جوق مرغ كور تا فزايد كورى از شورابها اهل دنيا زان سبب اعمي دل اند شور مي ده كور مي خر در جهان با چنين حالت بقا خواهى و ياد در سياهى زنگى زان آسوده است آنك روزى شاهد و خوش رو بود آنك روزى شاهد و خوش رو بود وز نما سوى حيات و ابتلا باز سوى خارج اين پنج و شش پس نشان پا درون بحر لاست هست دهها و وطنها و رباط وقت موج و حبس بي عرصه و سقوف نه نشانست آن منازل را نه نام آن طرف كه از نما تا روح عين بر بقاى جسم چون چفسيده اى پيش تبديل خدا جانباز باش كه هر امسالت فزونست از سه پار كهنه بر كهنه نه و انبار كن تحفه مي بر بهر هر ناديده را صيد حقست او گرفتار تو نيست بر تو جمع آيند اى سيلاب شور زانك آب شور افزايد عمى شارب شورابه ى آب و گل اند چون ندارى آب حيوان در نهان هم چو زنگى در سيه رويى تو شاد كو ز زاد و اصل زنگى بوده است گر سيه گردد تدارك جو بود گر سيه گردد تدارك جو بود