دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت محمد خوارزمشاه كى شهر سبزوار كى همه رافضى باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم كى ازين شهر پيش من به هديه ابوبكر نامى بياريد
رو هوا بگذار تا بويت شود از هوارانى دماغت فاسدست حد ندارد اين سخن و آهوى ما حد ندارد اين سخن و آهوى ما وان مشام خوش عبرجويت شود مشك و عنبر پيش مغزت كاسدست مي گريزد اندر آخر جابجا مي گريزد اندر آخر جابجا