دفتر اول از كتاب مثنوى
قصه ى بازرگان كى طوطى محبوس او او را پيغام داد به طوطيان هندوستان هنگام رفتن به تجارت
نار تو اينست نورت چون بود از حلاوتها كه دارد جور تو نالم و ترسم كه او باور كند عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد والله ار زين خار در بستان شوم اين عجب بلبل كه بگشايد دهان اين چه بلبل اين نهنگ آتشيست عاشق كلست و خود كلست او عاشق كلست و خود كلست او ماتم اين تا خود كه سورت چون بود وز لطافت كس نيابد غور تو وز كرم آن جور را كمتر كند بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد همچو بلبل زين سبب نالان شوم تا خورد او خار را با گلستان جمله ناخوشها ز عشق او را خوشيست عاشق خويشست و عشق خويش جو عاشق خويشست و عشق خويش جو