دفتر پنجم از كتاب مثنوى
مناجات
پس در اقبال و دولت چون بود آن شياطين خود حسود كهنه اند وآن بنى آدم كه عصيان كشته اند از نبى برخوان كه شيطانان انس ديو چون عاجز شود در افتتان كه شما ياريد با ما ياريى گر كسى را ره زنند اندر جهان ور كسى جان برد و شد در دين بلند هر دو مي خايند دندان حسد هر دو مي خايند دندان حسد چون شود جنى و انسى در حسد يك زمان از ره زنى خالى نه اند از حسودى نيز شيطان گشته اند گشته اند از مسخ حق با ديو جنس استعانت جويد او زين انسيان جانب ماييد جانب داريى هر دو گون شيطان بر آيد شادمان نوحه مي دارند آن دو رشك مند بر كسى كه داد اديب او را خرد بر كسى كه داد اديب او را خرد