قصه ى اهل ضروان و حسد ايشان بر درويشان كى پدر ما از سليمى اغلب دخل باغ را به مسكينان مي داد چون انگور بودى عشر دادى و چون مويز و دوشاب شدى عشر دادى و چون حلوا و پالوده كردى عشر دادى و از قصيل عشر دادى و چون در خرمن مي كوفتى از كفه ى آميخته عشر دادى و چون گندم از كاه جدا شدى عشر دادى و چون آرد كردى عشر دادى و چون خمير كردى عشر دادى و چون نان كردى عشر دادى لاجرم حق تعالى در آن باغ و كشت بركتى نهاده بود كى همه اصحاب باغها محتاج او بدندى هم به ميوه و هم به سيم و او محتاج هيچ كس نى ازيشان فرزندانشان خرج عشر مي ديدند منكر و آن بركت را نمي ديدند هم چون آن زن بدبخت كه كدو را نديد و خر را ديد - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

قصه ى اهل ضروان و حسد ايشان بر درويشان كى پدر ما از سليمى اغلب دخل باغ را به مسكينان مي داد چون انگور بودى عشر دادى و چون مويز و دوشاب شدى عشر دادى و چون حلوا و پالوده كردى عشر دادى و از قصيل عشر دادى و چون در خرمن مي كوفتى از كفه ى آميخته عشر دادى و چون گندم از كاه جدا شدى عشر دادى و چون آرد كردى عشر دادى و چون خمير كردى عشر دادى و چون نان كردى عشر دادى لاجرم حق تعالى در آن باغ و كشت بركتى نهاده بود كى همه اصحاب باغها محتاج او بدندى هم به ميوه و هم به سيم و او محتاج هيچ كس نى ازيشان فرزندانشان خرج عشر مي ديدند منكر و آن بركت را نمي ديدند هم چون آن زن بدبخت كه كدو را نديد و خر را ديد





  • يك كس نامستمع ز استيز و رد
    ز انبيا ناصح تر و خوش لهجه تر
    زانچ كوه و سنگ دركار آمدند
    آنچنان دلها كه بدشان ما و من
    آنچنان دلها كه بدشان ما و من




  • صد كس گوينده را عاجز كند
    كى بود كى گرفت دمشان در حجر
    مي نشد بدبخت را بگشاده بند
    نعتشان شدت بل اشد قسوة
    نعتشان شدت بل اشد قسوة



/ 1765