دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در ابتداى خلقت جسم آدم عليه السلام كى جبرئيل عليه السلام را اشارت كرد كى برو از زمين مشتى خاك برگير و به روايتى از هر نواحى مشت مشت بر گير
بس كه لابه كردش و سوگند داد كه نبودم من به كارت سرسرى گفت نامى كه ز هولش اى بصير شرمم آمد گشتم از نامت خجل كه تو زورى داده اى املاك را كه تو زورى داده اى املاك را بازگشت و گفت يا رب العباد ليك زانچ رفت تو داناترى هفت گردون باز ماند از مسير ورنه آسانست نقل مشت گل كه بدرانند اين افلاك را كه بدرانند اين افلاك را