دفتر پنجم از كتاب مثنوى
جواب آمدن كى آنك نظر او بر اسباب و مرض و زخم تيغ نيايد بر كار تو عزرائيل هم نيايد كى تو هم سببى اگر چه مخفي ترى از آن سببها و بود كى بر آن رنجور مخفى نباشد كى و هو اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون
لب فرو بند از طعام و از شراب دم به دم بر آسمان مي دار اميد دم به دم از آسمان مي آيدت گر ترا آنجا برد نبود عجب كين طلب در تو گروگان خداست جهد كن تا اين طلب افزون شود خلق گويد مرد مسكين آن فلان گر تن من هم چو تن ها خفته است جان چو خفته در گل و نسرين بود جان خفته چه خبر دارد ز تن مي زند جان در جهان آبگون گر نخواهد زيست جان بى اين بدن گر نخواهد بى بدن جان تو زيست گر نخواهد بى بدن جان تو زيست سوى خوان آسمانى كن شتاب در هواى آسمان رقصان چو بيد آب و آتش رزق مي افزايدت منگر اندر عجز و بنگر در طلب زانك هر طالب به مطلوبى سزاست تا دلت زين چاه تن بيرون شود تو بگويى زنده ام اى غافلان هشت جنت در دلم بشكفته است چه غمست ار تن در آن سرگين بود كو به گلشن خفت يا در گولخن نعره يا ليت قومى يعلمون پس فلك ايوان كى خواهد بدن فى السماء رزقكم روزى كيست فى السماء رزقكم روزى كيست