دفتر پنجم از كتاب مثنوى
بيان آنك آنچ بيان كرده مي شود صورت قصه است وانگه آن صورتيست كى در خورد اين صورت گيرانست و درخورد آينه ى تصوير ايشان و از قدوسيتى كى حقيقت اين قصه راست نطق را ازين تنزيل شرم مي آيد و از خجالت سر و ريش و قلم گم مي كند و العاقل يكفيه الاشاره
ما اشتهيت العقل مذ جننتنى هل جنونى فى هواك مستطاب گر بتازى گويد او ور پارسى باده ى او درخور هر هوش نيست باز ديگر آمدم ديوانه وار غير آن زنجير زلف دلبرم غير آن زنجير زلف دلبرم ما حسدت الحسن مذ زينتنى قل بلى والله يجزيك الثواب گوش و هوشى كو كه در فهمش رسى حلقه ى او سخره ى هر گوش نيست رو رو اى جان زود زنجيرى بيار گر دو صد زنجير آرى بردرم گر دو صد زنجير آرى بردرم