دفتر پنجم از كتاب مثنوى
خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالى فى حق ابليس انه كان من الجن ففسق
كبر زان جويد هميشه جاه و مال كين دو دايه پوست را افزون كنند ديده را بر لب لب نفراشتند پيش وا ابليس بود اين راه را مال چون مارست و آن جاه اژدها زان زمرد مار را ديده جهد چون برين ره خار بنهاد آن رئيس يعنى اين غم بر من از غدر ويست بعد ازو خود قرن بر قرن آمدند هر كه بنهد سنت بد اى فتا جمع گردد بر وى آن جمله بزه ليك آدم چارق و آن پوستين چون اياز آن چارقش مورود بود هست مطلق كارساز نيستيست بر نوشته هيچ بنويسد كسى كاغذى جويد كه آن بنوشته نيست تو برادر موضع ناكشته باش تا مشرف گردى از نون والقلم خود ازين پالوه ناليسيده گير زانك ازين پالوده مستيها بود زانك ازين پالوده مستيها بود كه ز سرگينست گلحن را كمال شحم و لحم و كبر و نخوت آكنند پوست را زان روى لب پنداشتند كو شكار آمد شبيكه ى جاه را سايه ى مردان زمرد اين دو را كور گردد مار و ره رو وا رهد هر كه خست او گفته لعنت بر بليس غدر را آن مقتدا سابق پيست جملگان بر سنت او پا زدند تا در افتد بعد او خلق از عمى كو سرى بودست و ايشان دم غزه پيش مي آورد كه هستم ز طين لاجرم او عاقبت محمود بود كارگاه هست كن جز نيست چيست يا نهاله كارد اندر مغرسى تخم كارد موضعى كه كشته نيست كاغذ اسپيد نابنوشته باش تا بكارد در تو تخم آن ذوالكرم مطبخى كه ديده اى ناديده گير پوستين و چارق از يادت رود پوستين و چارق از يادت رود