در بيان كسى كى سخنى گويد كى حال او مناسب آن سخن و آن دعوى نباشد چنان كه كفره و لن سالتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله خدمت بت سنگين كردن و جان و زر فداى او كردن چه مناسب باشد با جانى كى داند كى خالق سموات و ارض و خلايق الهيست سميعى بصيرى حاضرى مراقبى مستولى غيورى الى آخره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

در بيان كسى كى سخنى گويد كى حال او مناسب آن سخن و آن دعوى نباشد چنان كه كفره و لن سالتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله خدمت بت سنگين كردن و جان و زر فداى او كردن چه مناسب باشد با جانى كى داند كى خالق سموات و ارض و خلايق الهيست سميعى بصيرى حاضرى مراقبى مستولى غيورى الى آخره





  • عقلها زين سر بود بيرون در
    ترس مويى نيست اندر پيش عشق
    عشق وصف ايزدست اما كه خوف
    چون يحبون بخواندى در نبى
    پس محبت وصف حق دان عشق نيز
    وصف حق كو وصف مشتى خاك كو
    شرح عشق ار من بگويم بر دوام
    زانك تاريخ قيامت را حدست
    عشق را پانصد پرست و هر پرى
    زاهد با ترس مي تازد به پا
    كى رسند اين خايفان در گرد عشق
    جز مگر آيد عنايتهاى ضو
    از قش خود وز دش خود باز ره
    اين قش و دش هست جبر و اختيار
    چون رسيد آن زن به خانه در گشاد
    آن كنيزك جست آشفته ز ساز
    زن كنيزك را پژوليده بديد
    شوى خود را ديد قايم در نماز
    شوى را برداشت دامن بي خطر
    از ذكر باقى نطفه مي چكيد
    از ذكر باقى نطفه مي چكيد




  • زهره ى وهم ار بدرد گو بدر
    جمله قربانند اندر كيش عشق
    وصف بنده ى مبتلاى فرج و جوف
    با يحبوهم قرين در مطلبى
    خوف نبود وصف يزدان اى عزيز
    وصف حادث كو وصف پاك كو
    صد قيامت بگذرد و آن ناتمام
    حد كجا آنجا كه وصف ايزدست
    از فراز عرش تا تحت الثرى
    عاشقان پران تر از برق و هوا
    كه آسمان را فرش سازد درد عشق
    كز جهان و زين روش آزاد شو
    كه سوى شه يافت آن شهباز ره
    از وراى اين دو آمد جذب يار
    بانگ در در گوش ايشان در فتاد
    مرد بر جست و در آمد در نماز
    درهم و آشفته و دنگ و مريد
    در گمان افتاد زن زان اهتزاز
    ديد آلوده ى منى خصيه و ذكر
    ران و زانو گشت آلوده و پليد
    ران و زانو گشت آلوده و پليد



/ 1765