دفتر اول از كتاب مثنوى
شنيدن آن طوطى حركت آن طوطيان و مردن آن طوطى در قفص و نوحه ى خواجه بر وي
چون شنيد آن مرغ كان طوطى چه كرد خواجه چون ديدش فتاده همچنين چون بدين رنگ و بدين حالش بديد گفت اى طوطى خوب خوش حنين اى دريغا مرغ خوش آواز من اى دريغا مرغ خوش الحان من گر سليمان را چنين مرغى بدى اى دريغا مرغ كارزان يافتم اى زبان تو بس زيانى بر ورى اى زبان هم آتش و هم خرمنى در نهان جان از تو افغان مي كند اى زبان هم گنج بي پايان توى هم صفير و خدعه ى مرغان توى چند امانم مي دهى اى بى امان نك بپرانيده اى مرغ مرا يا جواب من بگو يا داده ده اى دريغا نور ظلمت سوز من اى دريغا مرغ خوش پرواز من عاشق رنجست نادان تا ابد از كبد فارغ بدم با روى تو از كبد فارغ بدم با روى تو پس بلرزيد اوفتاد و گشت سرد بر جهيد و زد كله را بر زمين خواجه بر جست و گريبان را دريد اين چه بودت اين چرا گشتى چنين اى دريغا همدم و همراز من راح روح و روضه و ريحان من كى خود او مشغول آن مرغان شدى زود روى از روى او بر تافتم چون توى گويا چه گويم من ترا چند اين آتش درين خرمن زنى گرچه هر چه گوييش آن مي كند اى زبان هم رنج بي درمان توى هم انيس وحشت هجران توى اى تو زه كرده به كين من كمان در چراگاه ستم كم كن چرا يا مرا ز اسباب شادى ياد ده اى دريغا صبح روز افروز من ز انتها پريده تا آغاز من خيز لا اقسم بخوان تا فى كبد وز زبد صافى بدم در جوى تو وز زبد صافى بدم در جوى تو