دفتر اول از كتاب مثنوى
شنيدن آن طوطى حركت آن طوطيان و مردن آن طوطى در قفص و نوحه ى خواجه بر وي
اين دريغاها خيال ديدنست غيرت حق بود و با حق چاره نيست غيرت آن باشد كه او غير همه ست اى دريغا اشك من دريا بدى طوطى من مرغ زيركسار من هرچه روزى داد و ناداد آيدم طوطيى كيد ز وحى آواز او اندرون تست آن طوطى نهان مى برد شاديت را تو شاد ازو اى كه جان را بهر تن مي سوختى سوختم من سوخته خواهد كسى سوخته چون قابل آتش بود اى دريغا اى دريغا اى دريغ چون زنم دم كتش دل تيز شد آنك او هشيار خود تندست و مست شير مستى كز صفت بيرون بود قافيه انديشم و دلدار من خوش نشين اى قافيه انديش من حرف چه بود تا تو انديشى از آن حرف و صوت و گفت را بر هم زنم حرف و صوت و گفت را بر هم زنم وز وجود نقد خود ببريدنست كو دلى كز عشق حق صد پاره نيست آنك افزون از بيان و دمدمه ست تا نثار دلبر زيبا بدى ترجمان فكرت و اسرار من او ز اول گفته تا ياد آيدم پيش از آغاز وجود آغاز او ژس او را ديده تو بر اين و آن مي پذيرى ظلم را چون داد ازو سوختى جان را و تن افروختى تا زمن آتش زند اندر خسى سوخته بستان كه آتش كش بود كانچنان ماهى نهان شد زير ميغ شير هجر آشفته و خون ريز شد چون بود چون او قدح گيرد به دست از بسيط مرغزار افزون بود گويدم منديش جز ديدار من قافيه ى دولت توى در پيش من حرف چه بود خار ديوار رزان تا كه بى اين هر سه با تو دم زنم تا كه بى اين هر سه با تو دم زنم