دفتر پنجم از كتاب مثنوى
مثل آوردن اشتر در بيان آنك در مخبر دولتى فر و اثر آن چون نبينى جاى متهم داشتن باشد كى او مقلدست در آن
گرچه مي بينى چو شير اندر صفش واى آنك عقل او ماده بود لاجرم مغلوب باشد عقل او اى خنك آن كس كه عقلش نر بود عقل جزوي اش نر و غالب بود حمله ى ماده به صورت هم جريست وصف حيوانى بود بر زن فزون رنگ و بوى سبزه زار آن خر شنيد تشنه محتاج مطر شد وابر نه اسپر آهن بود صبر اى پدر صد دليل آرد مقلد در بيان مشك آلودست الا مشك نيست تا كه پشكى مشك گردد اى مريد كه نبايد خورد و جو هم چون خران جز قرنفل يا سمن يا گل مچر معده را خو كن بدان ريحان و گل خوى معده زين كه و جو باز كن معده ى تن سوى كهدان مي كشد هر كه كاه و جو خورد قربان شود نيم تو مشكست و نيمى پشك هين نيم تو مشكست و نيمى پشك هين تيغ بگرفته همي لرزد كفش نفس زشتش نر و آماده بود جز سوى خسران نباشد نقل او نفس زشتش ماده و مضطر بود نفس انثى را خرد سالب بود آفت او هم چو آن خر از خريست زانك سوى رنگ و بو دارد ركون جمله حجتها ز طبع او رميد نفس را جوع البقر بد صبر نه حق نبشته بر سپر جاء الظفر از قياسى گويد آن را نه از عيان بوى مشكستش ولى جز پشك نيست سالها بايد در آن روضه چريد آهوانه در ختن چر ارغوان رو به صحراى ختن با آن نفر تا بيابى حكمت و قوت رسل خوردن ريحان و گل آغاز كن معده ى دل سوى ريحان مي كشد هر كه نور حق خورد قرآن شود هين ميفزا پشك افزا مشك چين هين ميفزا پشك افزا مشك چين