دفتر پنجم از كتاب مثنوى
جواب گفتن ممن سنى كافر جبرى را و در اثبات اختيار بنده دليل گفتن سنت راهى باشد كوفته ى اقدام انبيا عليهم السلام بر يمين آن راه بيابان جبر كى خود را اختيار نبيند و امر و نهى را منكر شود و تاويل كند و از منكر شدن امر و نهى لازم آيد انكار بهشت كى جزاى مطيعان امرست و دوزخ جزاى مخالفان امر و ديگر نگويم بچه انجامد كى العاقل تكفيه الاشاره و بر يسار آن راه بيابان قدرست كى قدرت خالق را مغلوب قدرت خلق داند و از آن آن فسادها زايد كى آن مغ جبرى بر مي شمرد
بانگ شير و بانگ سگ در شب رسيد روز شد چون باز در بانگ آمدند مخلص اين كه ديو و روح عرضه دار اختيارى هست در ما ناپديد اوستادان كودكان را مي زنند هيچ گويى سنگ را فردا بيا هيچ عاقل مر كلوخى را زند در خرد جبر از قدر رسواترست منكر حس نيست آن مرد قدر منكر فعل خداوند جليل آن بگويد دود هست و نار نى وين همي بيند معين نار را جامه اش سوزد بگويد نار نيست پس تسفسط آمد اين دعوى جبر گبر گويد هست عالم نيست رب اين همى گويد جهان خود نيست هيچ جمله ى عالم مقر در اختيار او همى گويد كه امر و نهى لاست حس را حيوان مقرست اى رفيق زانك محسوسست ما را اختيار زانك محسوسست ما را اختيار صورت هر دو ز تاريكى نديد پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند هر دو هستند از تتمه ى اختيار چون دو مطلب ديد آيد در مزيد آن ادب سنگ سيه را كى كنند ور نيايى من دهم بد را سزا هيچ با سنگى عتابى كس كند زانك جبرى حس خود را منكرست فعل حق حسى نباشد اى پسر هست در انكار مدلول دليل نور شمعى بى ز شمعى روشنى نيست مي گويد پى انكار را جامه اش دوزد بگويد تار نيست لاجرم بدتر بود زين رو ز گبر يا ربى گويد كه نبود مستحب هسته سوفسطايى اندر پيچ پيچ امر و نهى اين ميار و آن بيار اختيارى نيست اين جمله خطاست ليك ادراك دليل آمد دقيق خوب مي آيد برو تكليف كار خوب مي آيد برو تكليف كار