دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت هم در جواب جبرى و اثبات اختيار و صحت امر و نهى و بيان آنك عذر جبرى در هيچ ملتى و در هيچ دينى مقبول نيست و موجب خلاص نيست از سزاى آن كار كى كرده است چنانك خلاص نيافت ابليس جبرى بدان كى گفت بما اغويتنى والقليل يدل على الكثير
قدرتش بر اختيارات آنچنان خواستش مي گوى بر وجه كمال چونك گفتى كفر من خواست ويست زانك بي خواه تو خود كفر تو نيست امر عاجز را قبيحست و ذميم گاو گر يوغى نگيرد مي زنند گاو چون معذور نبود در فضول چون نه اى رنجور سر را بر مبند جهد كن كز جام حق يابى نوى آنگه آن مى را بود كل اختيار هرچه گويى گفته ى مى باشد آن كى كند آن مست جز عدل و صواب جادوان فرعون را گفتند بيست دست و پاى ما مى آن واحدست دست و پاى ما مى آن واحدست نفى نكند اختيارى را از آن كه نباشد نسبت جبر و ضلال خواست خود را نيز هم مي دان كه هست كفر بي خواهش تناقض گفتنيست خشم بتر خاصه از رب رحيم هيچ گاوى كه نپرد شد نژند صاحب گاو از چه معذورست و دول اختيارت هست بر سبلت مخند بي خود و بي اختيار آنگه شوى تو شوى معذور مطلق مست وار هر چه روبى رفته ى مى باشد آن كه ز جام حق كشيدست او شراب مست را پرواى دست و پاى نيست دست ظاهر سايه است و كاسدست دست ظاهر سايه است و كاسدست