گفتن خويشاوندان مجنون را كى حسن ليلى باندازه ايست چندان نيست ازو نغزتر در شهر ما بسيارست يكى و دو و ده بر تو عرضه كنيم اختيار كن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ايشان را - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

گفتن خويشاوندان مجنون را كى حسن ليلى باندازه ايست چندان نيست ازو نغزتر در شهر ما بسيارست يكى و دو و ده بر تو عرضه كنيم اختيار كن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ايشان را





  • بس نهان از ديده ى نامحرمان
    يا الهى سكرت ابصارنا
    يا خفيا قد ملات الخافقين
    انت سر كاشف اسرارنا
    يا خفى الذات محسوس العطا
    انت كالريح و نحن كالغبار
    تو بهارى ما چو باغ سبز خوش
    تو چو جانى ما مثال دست و پا
    تو چو عقلى ما مثال اين زبان
    تو مثال شادى و ما خنده ايم
    جنبش ما هر دمى خود اشهدست
    گردش سنگ آسيا در اضطراب
    اى برون از وهم و قال و قيل من
    بنده نشكيبد ز تصوير خوشت
    هم چو آن چوپان كه مي گفت اى خدا
    تا شپش جويم من از پيراهنت
    كس نبودش در هوا و عشق جفت
    عشق او خرگاه بر گردون زده
    چونك بحر عشق يزدان جوش زد
    چونك بحر عشق يزدان جوش زد




  • ليك بر محرم هويدا و عيان
    فاعف عنا اثقلت اوزارنا
    قد علوت فوق نور المشرقين
    انت فجر مفجر انهارنا
    انت كالماء و نحن كالرحا
    تختفى الريح و غبراها جهار
    او نهان و آشكارا بخششش
    قبض و بسط دست از جان شد روا
    اين زبان از عقل دارد اين بيان
    كه نتيجه ى شادى فرخنده ايم
    كه گواه ذوالجلال سرمدست
    اشهد آمد بر وجود جوى آب
    خاك بر فرق من و تمثيل من
    هر دمت گويد كه جانم مفرشت
    پيش چوپان و محب خود بيا
    چارقت دوزم ببوسم دامنت
    ليك قاصر بود از تسبيح و گفت
    جان سگ خرگاه آن چوپان شده
    بر دل او زد ترا بر گوش زد
    بر دل او زد ترا بر گوش زد



/ 1765