حكايت آن مذن زشت آواز كى در كافرستان بانگ نماز داد و مرد كافرى او را هديه داد - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

حكايت آن مذن زشت آواز كى در كافرستان بانگ نماز داد و مرد كافرى او را هديه داد





  • آنچ كردى با من از احسان و بر
    گر به مال و ملك و ثروت فردمى
    هست ايمان شما زرق و مجاز
    ليك از ايمان و صدق بايزيد
    هم چو آن زن كو جماع خر بديد
    گر جماع اينست بردند اين خران
    داد جمله داد ايمان بايزيد
    قطره اى ز ايمانش در بحر ار رود
    هم چو ز آتش ذره اى در بيشه ها
    چون خيالى در دل شه يا سپاه
    يك ستاره در محمد رخ نمود
    آنك ايمان يافت رفت اندر امان
    كفر صرف اولين بارى نماند
    اين به حيله آب و روغن كردنيست
    ذره نبود جز حقيرى منجسم
    گفتن ذره مرادى دان خفى
    آفتاب نير ايمان شيخ
    جمله پستى گنج گيرد تا ثرى
    او يكى جان دارد از نور منير
    اى عجب اينست او يا آن بگو
    اى عجب اينست او يا آن بگو




  • بنده ى تو گشته ام من مستمر
    من دهانت را پر از زر كردمى
    راه زن هم چون كه آن بانگ نماز
    چند حسرت در دل و جانم رسيد
    گفت آوه چيست اين فحل فريد
    بر كس ما مي ريند اين شوهران
    آفرينها بر چنين شير فريد
    بحر اندر قطره اش غرقه شود
    اندر آن ذره شود بيشه فنا
    كرد اندر جنگ خصمان را تباه
    تا فنا شد گوهر گبر و جهود
    كفرهاى باقيان شد دو گمان
    يا مسلمانى و يا بيمى نشاند
    اين مثلها كفو ذره ى نور نيست
    ذره نبود شارق لا ينقسم
    محرم دريا نه اى اين دم كفى
    گر نمايد رخ ز شرق جان شيخ
    جمله بالا خلد گيرد اخضرى
    او يكى تن دارد از خاك حقير
    كه بماندم اندرين مشكل عمو
    كه بماندم اندرين مشكل عمو



/ 1765