دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت مات كردن دلقك سيد شاه ترمد را
اجتهادى مي كند با حزر و ظن زان رهش دورست تا ديدار دوست ساعتى او با خدا اندر عتاب ساعتى با بخت خود اندر جدال هر كه محبوس است اندر بو و رنگ تا برون نايد ازين ننگين مناخ زاهدان را در خلا پيش از گشاد كز ضجر خود را بدراند شكم كز ضجر خود را بدراند شكم كار در بوكست تا نيكو شدن كو نجويد سر رئيسيش آرزوست كه نصيبم رنج آمد زين حساب كه همه پران و ما ببريده بال گرچه در زهدست باشد خوش تنگ كى شود خويش خوش و صدرش فراخ كارد و استره نشايد هيچ داد غصه ى آن بي مراديها و غم غصه ى آن بي مراديها و غم