تفسير اين آيت كه و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لوكانوا يعلمون كى در و ديوار و عرصه ى آن عالم و آب و كوزه و ميوه و درخت همه زنده اند و سخن گوى و سخن شنو و جهت آن فرمود مصطفى عليه السلام كى الدنيا جيفه و طلابها كلاب و اگر آخرت را حيات نبودى آخرت هم جيفه بودى جيفه را براى مردگيش جيفه گويند نه براى بوى زشت و فرخجي - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

تفسير اين آيت كه و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لوكانوا يعلمون كى در و ديوار و عرصه ى آن عالم و آب و كوزه و ميوه و درخت همه زنده اند و سخن گوى و سخن شنو و جهت آن فرمود مصطفى عليه السلام كى الدنيا جيفه و طلابها كلاب و اگر آخرت را حيات نبودى آخرت هم جيفه بودى جيفه را براى مردگيش جيفه گويند نه براى بوى زشت و فرخجي





  • علت و پرهيز شد بحران نماند
    چون الف از استقامت شد به پيش
    گشت فرد از كسوه ى خوهاى خويش
    چون برهنه رفت پيش شاه فرد
    خلعتى پوشيد از اوصاف شاه
    اين چنين باشد چو دردى صاف گشت
    در بن طشت از چه بود او دردناك
    يار ناخوش پر و بالش بسته بود
    چون عتاب اهبطوا انگيختند
    بود هاروت از ملاك آسمان
    سرنگون زان شد كه از سر دور ماند
    آن سپد خود را چو پر از آب ديد
    بر جگر آبش يكى قطره نماند
    رحمتى بي علتى بي خدمتى
    الله الله گرد دريابار گرد
    تا كه آيد لطف بخشايش گرى
    زردى رو بهترين رنگهاست
    ليك سرخى بر رخى كه آن لامعست
    كه طمع لاغر كند زرد و ذليل
    چون ببيند روى زرد بي سقم
    چون ببيند روى زرد بي سقم




  • كفر او ايمان شد و كفران نماند
    او ندارد هيچ از اوصاف خويش
    شد برهنه جان به جان افزاى خويش
    شاهش از اوصاف قدسى جامه كرد
    بر پريد از چاه بر ايوان جاه
    از بن طشت آمد او بالاى طشت
    شومى آميزش اجزاى خاك
    ورنه او در اصل بس برجسته بود
    هم چو هاروتش نگون آويختند
    از عتابى شد معلق هم چنان
    خويش را سر ساخت و تنها پيش راند
    كر استغنا و از دريا بريد
    بحر رحمت كرد و او را باز خواند
    آيد از دريا مبارك ساعتى
    گرچه باشند اهل دريابار زرد
    سرخ گردد روى زرد از گوهرى
    زانك اندر انتظار آن لقاست
    بهر آن آمد كه جانش قانعست
    نيست او از علت ابدان عليل
    خيره گردد عقل جالينوس هم
    خيره گردد عقل جالينوس هم



/ 1765