حكايت آن مهمان كى زن خداوند خانه گفت كى باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

حكايت آن مهمان كى زن خداوند خانه گفت كى باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند





  • تا كه زوتر جانب معدن رود
    زن پشيمان شد از آن گفتار سرد
    زن بسى گفتش كه آخر اى امير
    سجده و زارى زن سودى نداشت
    جامه ازرق كرد زان پس مرد و زن
    مي شد و صحرا ز نور شمع مرد
    كرد مهمان خانه خانه ى خويش را
    در درون هر دو از راه نهان
    كه منم يار خضر صد گنج و جود
    كه منم يار خضر صد گنج و جود




  • كين خوشى اندر سفر ره زن شود
    چون رميد و رفت آن مهمان فرد
    گر مزاحى كردم از طيبت مگير
    رفت و ايشان را در آن حسرت گذاشت
    صورتش ديدند شمعى بي لگن
    چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد
    از غم و از خجلت اين ماجرا
    هر زمان گفتى خيال ميهمان
    مي فشاندم ليك روزيتان نبود
    مي فشاندم ليك روزيتان نبود



/ 1765