دفتر اول از كتاب مثنوى
مضرت تعظيم خلق و انگشت نماى شدن
تن قفص شكلست تن شد خار جان اينش گويد من شوم همراز تو اينش گويد نيست چون تو در وجود آنش گويد هر دو عالم آن تست او چو بيند خلق را سرمست خويش او نداند كه هزاران را چو او لطف و سالوس جهان خوش لقمه ايست آتشش پنهان و ذوقش آشكار تو مگو آن مدح را من كى خورم مادحت گر هجو گويد بر ملا گر چه دانى كو ز حرمان گفت آن آن اثر مي ماندت در اندرون آن اثر هم روزها باقى بود ليك ننمايد چو شيرينست مدح همچو مطبوخست و حب كان را خورى ور خورى حلوا بود ذوقش دمى چون نمي پايد همي پايد نهان چون شكر پايد نهان تاثير او نفس از بس مدحها فرعون شد تا توانى بنده شو سلطان مباش تا توانى بنده شو سلطان مباش در فريب داخلان و خارجان وآنش گويد نى منم انباز تو در جمال و فضل و در احسان و جود جمله جانهامان طفيل جان تست از تكبر مي رود از دست خويش ديو افكندست اندر آب جو كمترش خور كان پر آتش لقمه ايست دود او ظاهر شود پايان كار از طمع مي گويد او پى مي برم روزها سوزد دلت زان سوزها كان طمع كه داشت از تو شد زيان در مديح اين حالتت هست آزمون مايه ى كبر و خداع جان شود بد نمايد زانك تلخ افتاد قدح تا بديرى شورش و رنج اندرى اين اثر چون آن نمي پايد همى هر ضدى را تو به ضد او بدان بعد حينى دمل آرد نيش جو كن ذليل النفس هونا لا تسد زخم كش چون گوى شو چوگان مباش زخم كش چون گوى شو چوگان مباش