دفتر پنجم از كتاب مثنوى
پشيمان شدن آن سرلشكر از آن خيانت كى كرد و سوگند دادن او آن كنيزك را كى به خليفه باز نگويد از آنچ رفت
بلك جمله تن چو آيينه شود گوش انگيزد خيال و آن خيال جهد كن تا اين خيال افزون شود آن خليفه گول هم يك چند نيز ملك را تو ملك غرب و شرق گير مملكت كان مي نماند جاودان تا چه خواهى كرد آن باد و بروت هم درين عالم بدان كه مامنيست هم درين عالم بدان كه مامنيست جمله چشم و گوهر سينه شود هست دلاله ى وصال آن جمال تا دلاله رهبر مجنون شود ريش گاوى كرد خوش با آن كنيز چون نمي ماند تو آن را برق گير اى دلت خفته تو آن را خواب دان كه بگيرد هم چو جلادى گلوت از منافق كم شنو كو گفت نيست از منافق كم شنو كو گفت نيست