دفتر پنجم از كتاب مثنوى
عزم كردن شاه چون واقف شد بر آن خيانت كى بپوشاند و عفو كند و او را به او دهد و دانست كى آن فتنه جزاى او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل كى و من اساء فعليها و ان ربك لبالمرصاد و ترسيدن كى اگر انتقام كشد آن انتقام هم بر سر او آيد چنانك اين ظلم و طمع بر سرش آمد
بارها من امتحانش كرده ام در امانت يافتم او را تمام پس به خود خواند آن امير خويش را كرد با او يك بهانه ى دل پذير زان سبب كز غيرت و رشك كنيز مادر فرزند را بس حقهاست رشك و غيرت مي برد خون مي خورد چون كسى را داد خواهم اين كنيز كه تو جانبازى نمودى بهر او عقد كردش با امير او را سپرد عقد كردش با امير او را سپرد خوب تر از تو بدو بسپرده ام اين قضايى بود هم از كرده هام كشت در خود خشم قهرانديش را كه شدستم زين كنيزك من نفير مادر فرزند دارد صد ازيز او نه درخورد چنين جور و جفاست زين كنيزك سخت تلخى مي برد پس ترا اوليترست اين اى عزيز خوش نباشد دادن آن جز به تو كرد خشم و حرص را او خرد و مرد كرد خشم و حرص را او خرد و مرد