مجرم دانستن اياز خود را درين شفاعت گرى و عذر اين جرم خواستن و در آن عذرگويى خود را مجرم دانستن و اين شكستگى از شناخت و عظمت شاه خيزد كى انا اعلمكم بالله و اخشيكم لله و قال الله تعالى انما يخشى الله من عباده العلما - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

مجرم دانستن اياز خود را درين شفاعت گرى و عذر اين جرم خواستن و در آن عذرگويى خود را مجرم دانستن و اين شكستگى از شناخت و عظمت شاه خيزد كى انا اعلمكم بالله و اخشيكم لله و قال الله تعالى انما يخشى الله من عباده العلما





  • چون خلقت الخلق كى يربح على
    لالان اربح عليهم جود تست
    عفو كن زين بندگان تن پرست
    عفو خلقان هم چو جو و هم چو سيل
    عفوها هر شب ازين دل پاره ها
    بازشان وقت سحر پران كنى
    پر زنان بار دگر در وقت شام
    تا كه از تن تار وصلت بسكلند
    پر زنان آمن ز رجع سرنگون
    بانگ مي آيد تعالوا زان كرم
    بس غريبيها كشيديت از جهان
    زير سايه ى اين درختم مست ناز
    پايهاى پر عنا از راه دين
    حوريان گشته مغمز مهربان
    صوفيان صافيان چون نور خور
    بي اثر پاك از قذر باز آمدند
    اين گروه مجرمان هم اى مجيد
    بر خطا و جرم خود واقف شدند
    رو به تو كردند اكنون اه كنان
    راه ده آلودگان را العجل
    راه ده آلودگان را العجل




  • لطف تو فرمود اى قيوم حى
    كه شود زو جمله ناقصها درست
    عفو از درياى عفو اوليترست
    هم بدان درياى خود تازند خيل
    چون كبوتر سوى تو آيد شها
    تا به شب محبوس اين ابدان كنى
    مي پرند از عشق آن ايوان و بام
    پيش تو آيند كز تو مقبلند
    در هوا كه انا اليه راجعون
    بعد از آن رجعت نماند از حرص و غم
    قدر من دانسته باشيد اى مهان
    هين بيندازيد پاها را دراز
    بر كنار و دست حوران خالدين
    كز سفر باز آمدند اين صوفيان
    مدتى افتاده بر خاك و قذر
    هم چو نور خور سوى قرص بلند
    جمله سرهاشان به ديوارى رسيد
    گرچه مات كعبتين شه بدند
    اى كه لطفت مجرمان را ره كنان
    در فرات عفو و عين مغتسل
    در فرات عفو و عين مغتسل



/ 1765