دفتر ششم از كتاب مثنوى
تمامت كتاب الموطد الكريم
صدرشان در وقت دعوى هم چو شرق عالمى اندر هنرها خودنما وقت خودبينى نگنجد در جهان اين همه اوصافشان نيكو شود گر منى گنده بود هم چون منى هر جمادى كه كند رو در نبات هر نباتى كان به جان رو آورد باز جان چون رو سوى جانان نهد باز جان چون رو سوى جانان نهد صبرشان در وقت تقوى هم چو برق هم چو عالم بي وفا وقت وفا در گلو و معده گم گشته چو نان بد نماند چونك نيكوجو شود چون به جان پيوست يابد روشنى از درخت بخت او رويد حيات خضروار از چشمه ى حيوان خورد رخت را در عمر بي پايان نهد رخت را در عمر بي پايان نهد